روی صورت دو نفر موتورسواری که از جلوی اتومبیل حسین شین رد شدند، ماسک سفید زده شده بود. ماسکی که می توانست چهره آنها را پنهان کرده باشد. نگاهی به شماره موتورسیکلت کرد، شماره موتورسیکلت تهران 777 بود، این شماره را به خاطر سپرد. چرا موتورسیکلت سواران ماسک زده بودند؟ آیا بخاطر این بود که می خواستند نیمه آشکار خود را پنهان کنند؟ اگر چنین بود، پس چرا بقیه مردم شهر هم ماسک زده بودند؟ آیا همه شهر می خواستند چهره مرموزشان را پنهان کنند؟ گوینده رادیو در حالی که سرفه می کرد به مردم گفت که هوای شهر آلوده است. به هر طرف نگاه می کرد کسانی را می دید که نیمه آشکار خود را پنهان کرده بودند. مرد موبوری که جلوی ساختمان ایستاده بود نیز ماسک زده بود، شماره ساختمان را نگاه کرد، شماره 77 بود. باز هم این هفت های لعنتی. وقتی داخل پارکینگ روزنامه پیچید، احساسی پر از هفت داشت. شاید در طبقه هفتم ساختمان روزنامه می توانست رازهای پنهان شده را کشف کند، وارد آسانسور شد. چرا در تمام این سالها حتی یک بار هم به طبقه هفتم نرفته بود؟ آیا به این خاطر نبود که نیرویی جلوی او را می گرفت و نمی گذاشت که به اسرار آن طبقه هفتم مخوف پی ببرد؟ نه، به این خاطر نبود، این را شماره های مرموز روی صفحه دکمه های آسانسور می گفت: ساختمان روزنامه فقط چهار طبقه بود
Tuesday, February 6, 2007
Subscribe to:
Comment Feed (RSS)
|