Tuesday, December 25, 2007

برنامه نود يا چگونه صفايي فراهاني ، يك تنه ، عمله و اكره‌ي محمود را سوسك كرد

نميدانم ديشب برنامه نود را ديديد يا نه ؟ من كه ديدم و حسابي لذت بردم. آقاي صفايي را دعوت كرده بودند به دوئلي كه از قبل براي ضايع كردنش برنامه ريزي شده بود. اما مگر توانستند؟
يكي مرد جنگي به از صد هزار
اول از همه خود عادل شروع كرد . ولي هرچه تلاش كرد به روش هاي معمولش صفايي را گير بيندازد موفق نشد ، در ادامه كيومرث هاشمي معاون علي آبادي وارد گود شد(از طريق تماس تلفني) . او هم كم آورد .بعد از او سخنگوي تربيت بدني از پشت تلفن شروع كرد به اراجيف بافتن ( واقعا اينها فكر ميكنند مردم احمقند؟) ، او هم بد جورضربه شد .كارگرداني تلويزيوني برنامه بسيار جالب بود . در يكي از صحنه ها كه كيومرث هاشمي داشت دروغ ميگفت ، تصوير چهره‌ي صفايي را نشان داد كه همان لحظه داشت سرش را تكان ميداد با ريشخندي بر لب ، انگار با زبان بي زباني ميگفت اين پست چه ارزشي دارد كه اينقدر خودت را ضايع ميكني
وضع جوري شد كه صداي عادل هم درآمد و در پاسخ به آقايان كه هي ميگفتند تريبون يك طرفه است گفت ما از همه‌ي شما دعوت كرديم ، خودتان نيامديد
تا ساعت دو نصفه شب طول كشيد
اما
آقا ، حال كرديم اساسي
***
اطلاعات بیشتر در اینجا

Wednesday, November 28, 2007

لواشک آلو ، برگه ی هلو

مکالمه ی حسن کچل با پهلوون

حسن کچل: رخصت . پهلوون : فرصت
حسن کچل(امیدوار):خسته نباشی پهلوون . پهلوون: پاینده باشی جوون
ازکدوم جنگ میایی پهلوون؟ جنگ؟ آره ، جنگ اژدهای هزارپای هفت سر. گفتی اژدها؟ شاید دیوا . دیوا؟
آره پهلوون. تو از پهلوونای قصه حرف میزنی ،من پهلوون قصه نیستم . مگه تو پهلوون نیستی؟
پهلوون هستم اما پهلوون قصه نیستم . پس تو از کجا میایی؟ از مسابقه . از مسابقه؟ آره . مسابقه دیو کشی؟
بازم میگه دیو! آدم . آدم با آدم؟ آدم با آدم ، حریف با حریف ،ولی مثه دو دوست ، دو ورزشکار
ورزشکار؟ آره، من سنگ هفتاد منی رو بلند کردم . از کدوم چاه؟ بازم میگه چاه . از جلوی کدوم چشمه؟
چشمه؟ آره همون چشمه که آبش به رو مردم شهر بسته اس . من سنگو از رو زمین صاف بلند کردم
زدیش رو سر دیوا؟ بازم میگه دیو! من سنگو گذاشتم سرجاش . چرا؟
واسه اینکه اگه یه بند انگشت اشتباه میکردم ، بازنده بودم ، آخه گوش تا گوش داور نشسته بود
حسن کچل(طعنه زنان):خسته نباشی پهلوون .پهلوون:پاینده باشی جوون. ولی آخه دیوا چی می شن؟اژدها؟
من دارم از حالاخودمو واسه بهار آینده آماده میکنم . پس تو فکرشی
میخوام تو اون بهار سنگ صدمنی رو وردارم. که دوباره بذاری سرجاش!؟
آره به یاری حق . لواشک آلو! چی؟
برگه ی هلو!! چی؟؟
حسن کچل(نا امید):خسته نباشی پهلوون . پهلوون : پاینده باشی جوون

از فیلم حسن کچل
نویسنده و کارگردان: مرحوم علی حاتمی

Wednesday, October 3, 2007

خاموشی یا مرگ؟

در کامنت دونی مطلب قبلی ام آمده بود

سامی:سلام
من دوست مرحومه مغفوره خانم غزاله نویسنده ی وبلاگ آوای حزین غزاله هستم
خواستم به اطلاع برسانم وبلاگ ایشان به دلیل فوت نابهنگامشان دیگربه روز نمی شود
موفق ومویدباشید
یاحق

***
وب جای عجیبی است. این دنیای مجازی شباهت های فراوانی با جهان واقعی دارد و در عین حال
در موادی بسیار از آن متفاوت است
دوستیها و دشمنی هایی فراوان و پر حرارت در این دنیای مجازی شکل میگیرد ، ریشه میدواند و پیوند می گستراند بدون آنکه یکدیگر را ببینیم و بشناسیم
شادی ها و خوشی ها را باهم قسمت میکنیم ، از غم ها و اندوهمان میگوییم ، بسیار راحت تر و سهل تر از زندگی واقعی ، چرا که در پس سپر و زره ناشناس بودن امنیت یافته ایم .بسیاری از گفته ها و نوشته هایمان صادقانه تر از دنیای اول است و جالب اینکه شاید دروغ هایمان هم کثیرتر . چگونه میشود راست و دروغ را در این دنیای مجازی از هم تشخیص داد؟
در این دنیا با افراد مختلفی آشنا میشوی ( واقعا آشنا میشوی؟) بدون آنکه بشناسی شان ، چند ساله است؟ نمیدانی . در کجا زندگی میکند؟ تصوری نداری . اصلا زن است یا مرد؟ هیچ نمیدانی
بقول خیام :آیا تو چنانکه می نمایی هستی؟
اما از شنیدن خبر نبودنش ، رفتنش ، مرگش ، قلب آدم فشرده میشود و کام ات تلخ و فکرت مشغول و بلکه شاید حتی بغضی در گلو و اشکی به چشم هم راه یابد
خبر تلخی را در ابتدا خواندید . آیا راست است؟ آیا همان طور که سامی نوشته واقعا دختری جوان با هزاران امید از بین ما رفته است؟
بیشتر دوست دارم باور کنم که این هم از آن دست خبرهای غیر واقعی دنیای وب است . مثلا فکر کنم اصلا شاید غزاله و سامی یک نفرند . یا شاید غزاله ای که در "دلتنگی های من " می نویسد همان غزاله ایست که خبر مرگش گفته شده
دروغش بدانیم خوش تر است . اما اگر راست باشد چه؟عجیب نیست که ذهن انسان درگیر نبودن کسی میشود که نمی شناسی اش و تا ابد هم نمی بینی اش؟
تا ابد؟
اما نوشته هایش هست. در وبلاگش
تا ابد
***
آخرین نوشته ی غزاله

در انزوای کوچه

روح من است که روی دست باد برده می شود

و تکه تکه می شود

این تازه اول کار است

نقطه آغاز نابودی یک انسان

شمعدانی ها

وقتی که به من می نگرند

انگار

تجسمی از ریشه خشکیده یک گیاه غمگین را می بینند

که با تکیه به دیواری پوسیده

سعی می کند بایستد

و بگوید

من زنده ام

***
این بلاگ اسپات چه مرگش است؟
ابزارهای ادیت متن اش کجا رفته؟

Friday, September 7, 2007

یک کیلو آهن سنگین تر است یا یک کیلو پنبه؟

حتما اکثرتان با دیدن تیتر مطلب خندیده اید و با خود گفته اید این دیگر چه سوالی ست؟ مگر ما بچه ایم که اینجوری میخواهی هوشمان را تست کنی؟معلوم است که هر دو مساوی هستند
خیر دوستان ، مساله به این سادگی ها هم نیست . بیایید کمی بیشتر در این موضوع غور کنیم
مثلا اگر بپرسیم یک کیلو چوب سنگین تر است یا یک کیلو آهن ، چه جوابی میدهید؟
یا یک کیلو آلومینیوم و یک کیلو آهن؟
باز هم همان جواب را میدهید؟
بیایید جور دیگری سوال را طرح کنیم
اگر شما مثلا مقداری آلومینیوم و مقداری آهن داشته باشید و آنها را به سوپر مارکت محله تان ببرید تا آنها را وزن کند ،فکر میکنید کدامیک واقعا سنگین تر است؟ اگر پس از وزن کردن ، هر دو یک کیلو بودند باز هم با قاطعیت میگویید هر دو مساویند؟
کدامیک واقعا سنگین تر است؟
این کلمه ی " واقعا" شما را به شک نینداخت؟
کدامیک " واقعا" سنگین تر است؟
دوباره فکر کنید
البته همه میدانید که داریم از دو جسم با چگالی مختلف حرف میزنیم ، یعنی در صورت جرم یکسان ( و چون در یک نقطه داریم آنها را وزن میکنیم با وزن یکسان) دارای حجم های متفاوتی هستند . میگویید تاثیری در جواب ندارد . اندکی صبر کنید دوستان ، زود قضاوت نکنید
همیشه مساله ها آنطور که در نگاه اول بنظر می آید حل نمیشوند
دقت کردید در طرح نهایی مساله چی گفتم؟
دو جسم را دارید در محله تان وزن میکنید
نه! نه! منظورم این نیست که ترازوی سوپرمارکت محله تان مشکل دارد( هرچند که بعید نیست) ، برای ساده شدن میتوانیم فرض کنیم ترازو مشکل ندارد ، فرض هم میکنیم فروشنده مغازه هم سعی ندارد شما را با دادن اطلاعات غلط اذیت کند ، قدرت بینایی اش هم مشکل ندارد ، دقت ترازو هم بالاست ، فروشنده هم وزن را هم گرد و روند نکرده است ، هرچند در عمل همه ی این موارد ممکن است وجود داشته باشد و دهها عامل مداخله گر دیگر نیز ممکن است بر نتیجه ی آزمایشتان تاثیر بگذارد
کمی بیشتر فکر کنید ، در اندوخته ی معلومات فیزیک تان تفحص کنید
چه شد؟ چیزی بنظرتان نرسید؟
آها ، شما چند نفر فهمیدید . آفرین . ولی لطفا سکوت کنید و اجازه دهید بقیه هم فکر کنند
...
گفتم در مغازه ، چیزی بذهنتان نرسید؟ حوصله تان سر رفت؟ بگویم؟
بسیار خوب
با یک راهنمایی چطورید؟
دارید روی کره زمین توزین میکنید
میگویید تاثیری ندارد؟ چرا اتفاقا مهم ترین مساله همین است
دارید در روی زمین که سرشار از هواست این آزمایش را انجام میدهید . فکر کنم اکثرا متوجه شدید و خندیدید . درست است . چند نفرتان توضیح بیشتر میخواهند؟
باشد . ارشمیدس . باز هم توضیح بیشتر؟ قانون ارشمیدس یادتان رفته؟
اگر جسمی در سیالی قرار گیرد به اندازه وزن سیال جابجا شده سبک میشود . حالا شد؟ هوا هم سیال است ، دو جسم شما در این هوا قرار گرفته اند و هر کدام به اندازه حجم خود هوا جابجا کرده اند ، اما حجمشان فرق میکند ، آنکه چگالی اش کمتر است حجمش بیشتر است مثلا یک کیلو آلومینیوم حجم بیشتری از یک کیلو طلا دارد پس هوای بیشتری جابجا کرده و بیشتر سبک شده است
میگویید وزن هوا در مقایسه ناچیز است؟
بله . درست میگویید . ولی ما که میزان دقت مورد نیاز برای حل مساله را مشخص نکردیم
فرض کنید آلومینیوم به اندازه دو هزارم گرم هوا جابجا کرده و لذا به اندازه دو هزارم گرم سبک شده و آهن که حجمش کمتر است هوای کمتری جابجا کرده پس مثلا به اندازه یک هزارم گرم سبک شده ، نتیجه این میشود که آهن و الومینیومی که پس از وزن کردن در سوپرمارکت هر دو یک کیلو گرم را نشان میدهند اگر آنها را در خلاء وزن میکردیم آلومینیوم یک کیلو و دو هزارم گرم و آهن یک کیلو و یک هزارم گرم را نشان میدادند چون هوایی وجود نداشت که آنها را سبک کند
یعنی واقعا آلومینیوم جرم و وزن بیشتری دارد
دقت کردید چطور شد؟ پس در سوال مفروض همیشه باید پرسید توزین در کجاست؟ در خلاء یا در حضور هوا؟
اگر در حضورهوا دارد وزن میشود و جواب وزن کردن یکی است کدامیک واقعا سنگین تر است؟
بله ، آنکه حجم بیشتری دارد یا واحد حجمش سبک تر است
جالب بود؟

Sunday, August 26, 2007

زهر الربیع

این بار میخواهم شما را با کتاب " زهر الربیع " آشنا کنم
زهر الربیع نوشته ی آقایی است بنام سید نعمت الله جزایری ( که از علمای دینی بوده ، بقول تصحیح کننده کتاب :" اعلم العلما و افضل الفضلا و زین الفقها ، السید الجلیل سید نعمت الله جزایری") ، اصل کتاب به زبان عربی است که بعدها توسط آقایی بنام نورالدین محمد بن نعمت الله الموسوی شوشتری به فارسی ترجمه شده ونهایتا در سنوات اخیر توسط آقای جلال الدین غروی آملی تصحیح شده است
بقول مترجم ، کتاب شامل سخنان طریفه و حکایات ظریفه ای است که مطالعه آنها مفرح دماغ و دافع ملال و مذاکره آنها مقوی قلب و رافع کلال است
نکته اصلی این کتاب آنستکه مشابه کشکول شیخ بهایی توسط یکی از علما و فقهای دینی نوشته شده ، اما برخلاف کشکول در خارج از حوزه ی طلاب یا ناشناخته است یا نایاب و دست نیافتنی
حکایات مختلف ( که البته بعضی شان در کتب دیگر هم آمده ) شامل طنز و داستانهای پند آموز و دینی و روایات و استدلال های مختلف در تایید شیعه و تکذیب فرق دیگر محتوای کتاب را تشکیل میدهد
کتاب دو نکته جالب برایم داشت
اول وفور حکایات طنز – که بسیاری شان بالای هیجده سال است - و دوم اصرار مولف در بیان دیدگاه های خود ، به این مفهوم که هنگامی موضوعی را بیان میکند که برایش یا قابل قبول نیست یا توضیح نیاز دارد یا نکته ای اضافی به نظرش میرسد ، در اینصورت مولف با ذکر میگویم توضیحات خود را اضافه میکند
***
تکه هایی از کتاب
یک
در توریه (تورات) نوشته است که مغرور نکند ترا درازای ریش ، بدرستیکه بز ریش دارد
میگویم در خواص حیوانات ذکر کرده اند که ریش بز را صاحب ربع یا کسی که صداع داشته باشد بیاویزند دفع خواهد شد و اکثر ریش دراز صلاحیت ندارند مگر حریق را یعنی سوختن
دو
از مالک بن دینار منقولست که گفت مثل قرائت این زمان مثل شخصی است که تله بر زمین گذاشته بود . گنجشکی بیامد و به تله گفت چرا در میان خاک نشسته ای؟ تله گفت از راه تواضع و فروتنی خاک را نشیمن قرار داده ام . گنجشک گفت چرا کمر تو خم شده؟ تله گفت از بسیاری رکوع و عبادت . گنجشک گفت این دانه چیست بر دهان داری؟ گفت از مال دنیا همین را دارم و میخواهم به روزه داران بدهم . پس گنجشک خواست که دانه را بگیرد تله بگردن او چسبیده پس گنجشک به تله گفت اگر عباد مثل تو مردم را گول میزنند پس عبادت در این اوقات خوب نیست
سه
روزی مزید خمی خالی بدست داشت و از راهی میگذشت امیر بفرمود تا او را زدند مزید پرسید تقصیر من چیست؟ امیر گفت بجهت آنکه ظرف شراب با خود میگردانی مزید عرض کرد امیر نیز آلت زنا همراه دارد
چهار
شخصی بعنوان استهزا فرزدق را گفت چند وقت است زنا نکرده ای؟
فرزدق گفت از وقتی که مادر تو مرده
***
داستانهای بالای هیجده اش بماند برای وقتی دیگر

Saturday, August 18, 2007

ساسان بابکان استخری یا همان پور پیرار سابق

قبلا و چند بار و باز هم راجع به آقای پور پیرار و تلاش هایش برای محو تاریخ ایران نوشته بودم . البته جواب های علمی و فنی به نظرات ایشان را میتوانید در اینجا بخوانید
الان نمیخواهم در این خصوص چیزی بنویسم ، نکته ی دیگری مد نظرم است
قطعا همه شنیده اید که بهترین راه حمله به یک مفهوم ، بد دفاع کردن از آنست
چند وقتی است وبلاگی ایجاد شده که هدفش بظاهر دفاع از تاریخ ایران در برابر آقای پور پیرار است
انصافا نوع نوشته هایش که مملو از غلط های دستوری واملایی است برایم جالب است و تنوعی است برایم
خب ، بنظر من این وبلاگ کار خود ایشان است برای همان بد دفاع کردن
***
آخرین کامنت من در وبلاگ مذکور
انصافا از متن هات لذت ميبرم هرچند که غیر مستقیم تبليغ خودت را کنی در شکل ‌‌‌ذم
بخصوص این تیکه رو خوب اومدی:استاد دكتر كارگر كه در 14 رشته نيكوي دانشگاهي تخصص ميدارند وکتابهای بسیار زیاد فراوان نیکو و مهمی در پیرامون کاشت تربچه و پیازچه و لوبیا و ترب ژاپنی و هویج و زردک و طالبی و پیاز خوراکی و خیار سبز و اسفناج و چغندر غند و باقالی و و شلغم و کدو و کلم و انواع گلهای نیکو مثل کاکتوس ونزوئلایی نبشته میباشند
(در متن اشاره کرده بود به یکی از مخالفین پور پیرار)
ميشه روش پلخانف اما در قالب طنزدرسته؟
بهر حال ابتکار جالبی است جناب پور پيرار!بنظرم در طنز استعداد بيشتری داری تا تاريخ
***
پاسخ ایشان به من که نمونه ای از متن جالبش نیز هست
به به به به بدرود بر پسران نيکوی آريايی پاک انديشه و شجاع دل و پارسی نجيب اصيل که بدين نيکويی با دشمنان نزاد نيکوی آريايی مبارزه می نمايند و ما آرياييان را شاد می گردانند. بنده اين فيروزی نيکو را به همه همياران و آرياييان نيکويی که بنده را در اين تارکده حقير مورد لطف قرار می دهند تبريکات بسيار زياد فراوان عرض مينمایم. شوربختانه الان چند روزی میباشد که گروهی از پانترکهای و پانعربهای نانیکو گفتار تارنگار بنده را مورد هجوم قرار بدادند و بنده مجبور بگشتم فیلتر نصب بگردانم. آقای بهروز جنابالی هم توهم توطئه میدارید و قصد میدارید میان آریاییان دشمنی ایجاد بگردانید. اگر به تارنگار نیکوی استاد کارگر قدم رنجه نمایید لیست کتابهای نیکوی ایشان را می توانید مشاهده نمایید که بنده اسم آنها مثل کاشت تربچه را ذکر نمودم. بدرود بر نزاد نیکوی آریایی

Monday, August 13, 2007

پنجره


شعر دیگری از شهرزاد
سال هاست که به پنجره دل بستم
و خیابانی
که سنگفرشش هر روز به نفسی متلاطم میشود

Wednesday, August 8, 2007

کمدی الهی ایرانی





در حدود هزار سال پیش از " کمدی الهی" ، شرح سفر یک آدم زنده بدنیای ارواح در "ارداویراف نامه" که از آثار معروف زرتشتی است آمده
ترجمه ی ارداویراف نامه قبلا توسط مرحوم رشید یاسمی منتشر شده است
قسمتهایی از آن را بعنوان نمونه می آورم
...دیدم روان مردی را که سرنگون داشتند و پنجاه دیو با مار چیپاک (افعی) پیش و پس تازیانه همی زدند
پرسیدم... که این تن چه کرد که روانش اینگونه بادافره برد؟
گفتند که این روان آن بدکیش مرد است که در گیتی بد پادشاهی کرد و بمردم انامرز (بی گذشت) بود و بادافره بهمان آئین کرد
...
پس سروش اهرو و آذرایزد دست من فراگرفتند و به برچکاتی وایتی زیر پل چینود آوردند و اندر زمین دوزخ را نمودند . اهرمن و دیوان و دروغان و دیگر بسیار روان بدکیشان آنجا گریه و فریاد چنان برمیآوردند که من بآن گمان بردم که هفت کشور زمین لرزانند . من که آن بانگ و گریه شنیدم ترسیدم . به سروش اهرو و آذرایزد گفتم و خواهش کردم که مرا به آنجا مبرید و باز برید . پس سروش اهرو و آدرایزد بمن گفتند که مترس ، چه ترا هرگز از آنجا بیم نبود
...
...دیدم روان بدکیشان کشان بادافره گونه گونه ، چون سقوط برف و سرمای سخت و گرمای آتش تیز سوزان و بدبویی و سنگ و خاکستر و تگرگ و باران و بسیار بدی بآن
پرسیدم که این تنان چه گناه کردند که روانان آنگونه گران بادافره برند؟
گفتند که بگیتی گناه بسیار کردند و ناراست گفتند و گواهی دروغ دادند و بسبب شهوترانی و آزوری و خست و بیشرمی و خشم و حسد ، مردم بیگناه را بکشتند و بفریفتند
***
طرح ها از
Gustav Dore (1833-1883)

Monday, August 6, 2007

یه شب مهتاب



يه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اون جا که شبا
پشت بيشه‌ها
يه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو می‌ذاره
تو آب چشمه
شونه‌می‌کنه
موی پريشون
***
يه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می‌بره
ته اون دره
اون‌جا که شبا
يکه و تنها
تک‌درخت بيد
شاد و پراميد
می‌کنه به ناز
دسشو دراز
که يه ستاره
بچکه مث
يه چيکه بارون
به جای ميوه‌ش
نوک يه شاخه‌ش
بشه آويزون
***
يه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می‌بره
از توی زندون
مث شب‌پره
با خودش بيرون
می‌بره اون‌جا
که شب سيا
تا دم سحر
شهيدای شهر
با فانوس خون
جار می‌کشن
تو خيابونا
سر ميدونا
عمو يادگار
مرد کينه‌دار
مستی يا هشيار
خوابی يا بيدار؟
***
مست ايم و هشيار
شهيدای شهر
خواب ايم و بيدار
شهيدای شهر
آخرش يه شب
ماه میاد بيرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی اين ميدون
رد می‌شه خندون
***
يه شب ماه میاد
يه شب ماه میاد
***
شعر ِ شاملو ، صدای فرهاد و موسیقی اسفندیار منفردزاده ترکیب شده اند و معجونی ساخته اند ناب

Saturday, August 4, 2007

وای اگر از پس امروز بَُوَد فردایی

برای دانشجویان در بند


جوانی
لاغری
تنها میان گله ی گرگان ِ روزگار
بصرف فحش و مشت و تهمت و شلاق
مهمان است دیوان را
ای بچه قرتی ِ مزلف ِ ابله! بر ما ، تو کافری!؟

***
ای کاش که از جسم و جان شوم رها
دیگر تاب ندارم ، نمیتوانم
خدا! خدا! خدا! خدا

قصه ی داغ و درفش و
بطری و تخم مرغ – ای وای مادرش
آوَخ که راست بود
آن قصه های دیو و غول و هیولا و اژدها

***
بیهوش شد سر آخر و چون چشم را گشود
دیوارهای عبوس ِ سلول ِ خود شناخت
باز امشب
چه ساعتی؟
اکنون بر آسمان ِ سرم
آویخته این چشم ِ دائمی
نورافکن ِ جهنمی ِ این دیو-مردمان
ناگاه جوشَدَش آن چشمه ی چشم و دریغ ودرد
دیگر نمانده خشم
جز ترس و اضطراب
تهدید بود یا که راست؟
آخر پدر و مادرم چرا؟
آن پیرزن چرا؟
ای وای خواهرم
آن دُردانه ی عزیز
ای وای ِ من ، وای وای

Wednesday, August 1, 2007

ما میتوانیم ، نه! در واقع ما میتوانستیم

اپیدمی احمدی نژادیسم با سرعتی روزافزون در حال گسترش است
یکی از مبتلایان جدید این اپیدمی ، آقای قلعه نوعی است
مصاحبه هایش ، فرافکنی هایش ، به قول آقای حاج رضایی "ادبیات اش" ، دروغهای آشکارش و خلاصه طلبکار بودنش ازهمه ، متاسفانه نشانه های آشکاری از سندروم احمدی نژادیسم است
به این جمله اش بنقل از اینجا توجه کنید
تيم در مالزي 3 مشكل بزرگ دارد ؛ آب و هوا ،‌ حريفان و برنامه ورزشي شبكه سه سيما كه از عمده مشكلات است . براي حل اين مشكلات از محمود احمدي‌نژاد ، رئيس‌ جمهوري و عزت‌اله ضرغامي ، رئيس صدا و سيما خواستاريم كه در اين زمينه اقدامات لازم را انجام دهند
یا باز میگوید ما بهترین بازی تاریخ فوتبالمان را در برابر کره انجام دادیم ، یعنی هیچ فکر نمیکند هنوز سالهای زیادی از پیروزی شش بر دو ما مقابل کره نگذشته است؟
برنامه نود این هفته ، انصافا تاریخی بود و آقایان حاج رضایی ، دکتر ذوالفقارنسب و البته فردوسی پور در تقابل با دیدگاه" احمدی نژادی" آقای قلعه نوعی ، در نظر من ارزشمندتر از قبل شدند . مطلب بسیار جالبی توهم نامه دارد که توصیه میکنم بخوانید ، همینطور این مطلب از نمک زار را ، نسل نو هم مطلبی دارد
در مصاحبه ای با رادیو ورزش چند روز پیش هم ، استدلال آقای قلعه نوعی این بود که چون شانس اول قهرمانی قبل از مسابقات ژاپن بود و ژاپن هم در برابر همین کره در ضربات پنالتی مغلوب شد ، لذا معلوم میشود که ما هم فلان و بهمان
***
با توجه به دلایل ایشان که ملهم از نظریات معجزه هزاره است، من ضمن کشف هاله نورانی ایشان که در بالا برای اولین بار به رویت جهانیان میرسد - البته نمیدانم چرا قهوه ای است؟- به کشف بزرگی نائل شدم که قادرم در تمامی محافل علمی و عملی و بنگی و چرسی و و و جهان از این کشف خود دفاع کنم
چیست این کشف؟
من میتوانم ثابت کنم در جام جهانی فوتبال در سال 1978 که در کشور آرژانتین برگزار شد ، ایران می توانسته قهرمان جهان باشد
چطور؟
آها ، صبر کنید و دندان بر جگر بگذارید . البته باید دقت شود که افتخار این کشف کاملا از آن بنده است و لذا حق کپی رایتش محفوظ
***
مقدمه
با توجه به تخصصی بودن موضوع مجبورم از اصطلاحات بسیار پیچیده ریاضی - یعنی علامت های بزرگتر ، کوچکتر و مساوی - استفاده کنم
مثلا عراق > عربستان یا عربستان < عراق یعنی عراق بر عربستان پیروز شده
چین = ایران هم که یعنی مساوی
در مباحث بسیار پیشرفته ریاضی دو مفهوم بنیادی بسیار اساسی مهم داریم
مفهوم اول - اگر دو عدد با هم مساوی باشند مثلا الف = ب و اگر یکی از این دو از عدد سومی بزرگتر باشد یعنی الف > پ آنگاه عدد دیگر هم از این عدد سوم بزرگتر خواهد بودیعنی ب > پ
در مورد کوچکتر بودن هم استدلال کاملا مشابه است
مفهوم دوم - چنانچه الف بزرگتر از ب باشد الف > ب و ب هم بزرگتر از پ یعنی ب > پ ، آنگاه الف هم از پ بزرگتر خواهد بود بعبارت دیگر الف > پ
حالا برویم به سراغ متن استدلال بی نظیر و ابتکاری و بدیع و خلاقانه ی من
ایران در جام جهانی 78 سه بازی کرد : در یکی از این بازی ها با اسکاتلند یک یک مساوی کرد
پس
یک
ایران = اسکاتلند
اسکاتلند هلند را سه بر دو برد یعنی
دو
اسکاتلند > هلند
با بررسی یک و دو نتیجه میگیریم که
سه
ایران > هلند
به زبان ساده تر ما که با برنده ی هلند مساوی کردیم مثل اینستکه خودمان هم هلند را برده ایم ، ضمنا اعتراض در مورد مسائل بی اهمیتی مثل اینکه ما در همان دور سه بر صفر به هلند باختیم اصلا وارد نیست
هلند بصورتی کاملا ناعادلانه (با نادیده گرفتن شایستگی های ما) به مراحل بعدی صعود کرد
در آن مرحله هلند با ایتالیا مساوی کرد یعنی
چهار
هلند = ایتالیا
من واقعا شرمنده ام که این عبارات و اصطلاحات بسیار پیچیده ی ریاضی را بکار می برم اما بلحاظ کلاس بالای استدلال مجبورم
با توجه به چهار وسه میتوان نتیجه گرفت
پنج
ایران > ایتالیا
اما ، و چه امای مهمی ، ایتالیا تنها تیمی بود که توانست بر آرژانتین یک بر صفر پیروز شود - در مرحله ی مقدماتی ، یعنی همان زمان که ما داشتیم با اسکاتلند و ... بازی میکردیم - پس
شش
ایتالیا > آرژانتین
حالا با بررسی پنج و شش چه نتیجه ای میگیریم عزیزان؟
بله
ایران >> آرژانتین
یعنی ایران در واقع با قاطعیت میتوانسته آرژانتین را ببرد ، پس این ما بوده ایم که آن سال شایسته ی قهرمانی جهان بوده ایم
افسوس که عوامل استکبار جهانی حق ما را خوردند

Saturday, July 28, 2007

تشکر ، ضمنا شیخ حسن کشکت رو بساب

قبلا هم گفته بودم سواد کامپیوتری ندارم
راستش را بخواهید چون فرد مطلعی هم دم دست نبود ، تا الان هم به روش سعی و خطا پیش آمده ام
منتها باید از چند نفر از دوستان تشکر کنم که از راهنمایی دریغ نکردند
اول از همه عبدالرضای صبور و پرحوصله که سوالهای زیادی را پاسخ داد
ار رها ی با صفا و عزیز که فنی و غیر فنی دلگرمم کرد
از کامران مهربان
از عمو اروند گل که مشکل کامنت دونی وبلاگم به لطف راهنمایی او حل شد
هرچند نفهمیدم چه خرابکاری ای کردم که همه ی کامنت های قبلی دوستان حذف شد
بسیاری دیگر نیز نظر داده اند که اینجا از همه شان تشکر میکنم
***
از چند نفر هم گله دارم که علیرغم چندین و چند بار سوال کردن من و کامنت گذاشتن و ایمیل فرستادن ، متاسفانه وقتی نداشتند و وقعی نگذاشتند

***
اصلاحات بعدی که وبلاگ نیاز دارد و بتدریج هر وقت راهشان را یاد گرفتم ، انجام خواهم داد به این قرارند
کامنت دونی الان چپ چین است که باید راست چین شود
فونتش کوچک است که باید بزرگ شود
آیکون ندارد که باید داشته باشد
فونت وبلاگم آریال است که باید بشود تاهوما
هرکاری کردم نتوانستم بالاترین را به مطالبم اضافه کنم و استفاده از راهنمای بالاترین هم افاقه نکرد چون پیغام خطا میدهد ، که باید اضافه شود
بلد نیستم لوگوی سایتها و وبلاگ های دیگر را در وبلاگم درج کنم چون پیغام خطا میدهد
رنگ های زمینه ی وبلاگم را هم باید دستکاری کنم
...
نظر سنجی هم اضافه کنم
...
فوروم و خبرنامه و خلاصه هرچی که دم دستم برسد
...
خلاصه وبلاگی درست میکنم وبلاگ
یک وقت دیدی کارم از وبلاگ هم گذشت و به سایت رسیدم
...
چه سایتی بزنم من
...
یواش یواش

...
کار خدا را چه دیدید؟
یک وقت دیدید زدیم روی دست گوگل و یاهو
...
فقط مانده ایم کارمان که رونق گرفت ، با این قانون ضد تراست آمریکا که الان باهاش مرتب مایکروسافت را نقره داغ میکنند ، چه کنیم؟
البته آنهم راه حل دارد . اگر از ما شکایت شد میرویم دادگاه و چنان داد سخن میدهیم که
...
نه ، خودمان نه ، این همه پول وکیل میدهیم برای چه؟ این کار وکیل های چپ و راستمان است که بروند و رای دادگاه را برایمان درست کنند
اگر نتوانستند؟ غلط میکنند نتوانند . همچین لگدی بزنیم بهشان که

***
میگویند کسی روزی دو کوزه ی شیره برای فروش به شهر می برد . در بین راه جهت رفع خستگی ، کوزه ها را جلویش به زمین میگذارد و به درختی تکیه میدهد و کم کم به خیالات رفته که اگر شیره ها را خوب بخرند ، میتواند بار دیگر چهار کوزه بیاورد و چهار تا را هشت تا بکند و بعد آنها را تبدیل به روغن بکند و اگر زیادتر بیاورد و مرکز فروش داشته باشد ، حجره ی تجارت باز کند و کاروبارش بالا گرفته تا آنجا که امین التجار شود ، سپس به خواستگاری دختر حاکم رود و داماد حاکم شود وتا روزی با دختر حاکم گفت و گویش شده چنان لگد به او بنوازد که نقش زمینش کند

***
لگد زدن همان و شکستن دو کوزه شیره همان

Thursday, July 26, 2007

زمستان


نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد ، جادویی ارجمند
نهان راستی ، آشکارا گزند
شده بر بدی ، دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
...
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آنک لاف آرد و گفت و گوی
...
رباید همی این از آن ، آن از این
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چاره گر
...
به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
...
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
***

***
غیرت اندر بندهای بندگی ، پیچان
عشق در بیماری دلمردگی ، بی جان
...
باغ های آرزو ، بی برگ
آسمان اشک ها ، پربار
خوبرو آزادگان دربند
روسپی نامردمان در کار

***
فردوسی و سیاوش کسرایی

Monday, July 23, 2007

دو نکته و یک سوال

راستش را بخواهید ، روز اول که میخواستم وبلاگ بزنم ، دودل بودم که از سرویس های فارسی استفاده کنم یا خارجی . آخر سر تصمیم گرفتم با بلاگ اسپات شروع کنم . هرچند با این کار بسیاری امکانات و تنوع قالبها و سهولت اضافه کردن مواردی چون کنتور و ... را از دست دادم

اما انگار کار درستی انجام دادم

***

نکته اول : حدود دو ماه پیش مهدي بوترابي ، مديرعامل پرشين‌‏بلاگ توسط مأموران دادستاني تهران بازداشت شد

بعضی گفتند بدلیل ارتباط احتمالی با ناپدید شدن با عليرضا عسگری بازداشت شده است ، هر چند بسیاری دیگر نگران اطلاعات شخصی وبلاگ های تحت پوشش بودند

نکته دوم : پرشین بلاگ طی اطلاعیه ای اعلام کرد: دامنه اینترنتی پرشین بلاگ دات کام مورد تعرض و سرقت هکرهای عراقی قرار گرفته است
توضیحات و دلایل زیادی ارائه شده
اما من چون اطلاعات فنی ندارم ، میپرسم

سوال : آیا هکرها واقعا عراقی هستند؟
***
پی نوشت : آقای لواسانی علاوه بر مو دیدن ما ، پیچش مو و اشارت های ابرو را هم دیده است . عنوان مطلبش این است : معمایی به نام پرشین بلاگ/ بوترابی پرشین بلاگ را هک کرد

Saturday, July 21, 2007

خر بودن یا نبودن ، مساله این است

کیهان اعلام کرد : بشتابید برای شنیدن اعترافات
اعتراض کردند که پخش تلویزیونی اعتراف قبل از خاتمه ی دادگاه ، قانونی نیست
پس قوه قضاییه اعلام کرد : اینها اعتراف نیست ، بلکه سخنان کارشناسی است در یک برنامه تلویزیونی
برای توضیح بیشتر در خصوص موارد بالا اینجا را بخوانید
***
امام جمعه تهران هم در این مورد صحبت کرد
توضیحش اینجاست
یکی از نمایندگان هم فرمابشاتی داشت
این یکی دیگر توضیح ندارد
***
هدف چه بود؟
اینجا و اینجا را بخوانید
***
حالا این بنده های خدا متهمند برای انقلاب مخملی تلاش میکرده اند
اصلا انقلاب مخملی خوب است یا بد؟
مهجاد ، پاسخ قشنگی به این سوال داده است
شاید کسانی که انقلاب های رنگی را نمی شناسد تا حدی روایت این فیلم را باور کنند ، اما کسانی که تحولات آسیای میانه را دنبال می کند نمی توانند انکار کنند که زندگی مردم بعد از انقلاب های رنگی در اوکراین و گرجستان و قرقیزستان بهبود یافته و دموکراسی هم بسط پیدا کرده است ولی در عوض ( در) کشورهایی چون ازبکستان که انقلاب مخملی در آن شکست خورد یا بلاروس که در آن حامیان روسیه با تقلب آشکار در انتخابات قدرت را از آن خود کردند ، نبود رسانه های آزاد و نهادهای مستقل همچنان فعالان دموکراسی را رنج میدهد و دولت هم به خود اجازه می دهد که مخالفانش را به شدت سرکوب کند . به همین دلیل انقلاب های رنگی پیروز در آسیای میانه چه با منشا بیرونی شکل گرفته باشد ، چه اپوزسیون داخلی آن را هدایت کرده باشد ، برای غالب مردمی که آن را تجربه کرده اند تجربه بالنسبه مبارکی بوده است . وزارت اطلاعات هم اگر هدفش این بوده که با قرار دادن اعتراف های اسفندیاری و تاجبخش و جهانبگلو در لابلای این فیلم به مخاطب القا کند که اینان هم در اندیشه انقلاب مخملی در ایران بوده اند ، ناشیانه عمل کرده است . زیرا نه انقلاب های مخملی پدیده مذمومی به شمار می رود و نه از اعتراف هایی که لابلای این مستند نمایش داده شد می توان توطئه برپایی انقلاب مخملی را رد یابی کرد
***
بقول استاد نبوی عزیز
لطفا یک انقلاب مخملی به ما بدهید
***
انقلاب مخملی ایران چه رنگی باشه خوبه؟
یا بهتر است بگوییم به درد ایران چه رنگی می خورد؟
مرجان خانم میگوید : قهوه ای
من که فکر های بی ادبی نمی کنم
دلیل این رنگ را از خودش بپرسید
***
خروجی چه شد؟
از همه ساده تر آقای ابطحی توضیح داده است
یک وقتی یکی از منبری های معروف از شهرستان خودش آمده بود مشهد و آنجا اقامت گزیده بود ومنبر می رفت و حسابی منبرش مورد استقبال قرار گرفته بود. همه تعجب کرده بودند. یک روز خودش می گفت رمز موفقیت من این است که جوری حرف میزنم که مردم از صحبت های من یک جور برداشت کند و حکومت یک جور دیگر و هردو راضی باشند. حالا در مورد اعترافات تلویزیونی هم ماجرا از همین قرار است . همه خوشحالند . حکومت تصور می کند که مردم قانع شده اند و خوشحال است. زندانیان خوشحالند که زمینه ی آزادی شان فراهم میشود و نیز می دانند که بعد از آزادی حرف های دیگری می زنند. مردم هم میدانند که این اعترافات در زندان بوده و طبعا از روی اجبار . خلاصه همه خوشحالند. این هم نگاه مثبت به این پدیده ی منفی اعترافات داخل زندان
***
شعری از اشرف الدین گیلانی - نسیم شمال
دست مزن ! چشم ، ببستم دو دست
راه مرو! چشم، دو پایم شکست
حرف نزن ! قطع نمودم سخن
نطق مکن ! چشم، ببستم دهن
هیچ نفهم ! این سخن عنوان مکن
خواهش نافهمیِ انسان مکن
لال شوم، کور شوم، کر شوم
لیک محال است که من خر شوم
***
شعری منسوب به ابن سینا و نه خیام
با این دو سه نادان که چنین می دانند
از جهل که دانای جهان ایشانند
خر باش ، که این جماعت از فرط خری
هر کو نه خر است ، کافرش میدانند
***
حالا حق با نسیم شمال است یا ابن سینا؟

Tuesday, July 17, 2007

Don't Worry, Be Happy

راستش باید اعتراف کنم در مورد موسیقی دارای مشرب وسیعی هستم ، هر چند از این موضوع متاسف نیستم
مثلا از "جان جهان" آقای شجریان همان اندازه لذت می برم که از" رقص بهار" آقای روحانی . شنیدن "خونه عشق" خانم هلن را دوست دارم هم چنان که" آکروپولیس" یانی - بخش هایی مثل نوستالژیا و ...- را ، با آهنگ فیلم های پاپیون یا آخرین موهیکان عشق می کنم و در همین حال بخشی از سنفونی 5 بتهوون - که وسط هایش است ، نزدیک به آخرش - شیدایم می کند
حتی از بعضی آهنگ های هندی لذت می برم و در عین حال کارمینابورانای کارل اورف را می پسندم ، از "هوای حوا" مرحوم عبدالهی خوشم می آید و هنوز که هنوز است با شنیدن آهنگ یکی از ترانه های خانم گوگوش - همانی که میگفت : میگفتی بی تو هیچم ، با من بمون همیشه - نا خودآگاه زمزمه اش بر لبم جاری می شود
باز باید اعتراف کنم در عوض ، بعضی کارهای بزرگ موسیقی بدلم نمی نشیند که البته اطمینان دارم دلیلش حتما عدم تعلیم و تعلم این سلیقه ی موسیقیایی بنده است
راستش را بگویم دوست دارم بدون پیش داوری موسیقی بشنوم ، به همین خاطر ممکن است نتوانم کاری از اساتید را تا آخر تحمل کنم در عین حال ترانه ای مثل " دردت به جونم ای یار ، عاشق شدم من انگار - فکر هوس ندارم ، هوای عشقه در کار" آقای بیژن مرتضوی یا " تو قبله گاه منی" آقای امید را چندین و چند بار گوش کنم
اضافه شود شور امیراف و یک نغمه ی روسی زیبا که فکرکنم نامش کاتیوشا یا کاتیوشکا است و غمت در نهانخانه ی دل نشیند - البته ورژن قدیمی و اصلی اش - وآهنگ کریستف کلمب ونجلیز و محمد رسول الله موریس ژار و ...خلاصه ی کلام ، آش هفت جوشی است برای خودش
***
یکی از ترانه هایی که خیلی دوست دارم و زمانی که پخش میشد - حدود هجده نوزده سال پیش - مرتب پیچ تنظیم رادیوها را میچرخاندم تا به اتفاق دوستان آن را بشنویم ، آوازی است که میخواهم در این پست برایتان بگذارم . خواننده اش آقای بابی مک فرین است که آن را در سال 1988 خوانده و ظاهرا در سال 1989 برنده ی جایزه ی گرمی شده که مشابه اسکار است در موسیقی
متن شعرش از این قرار است
Here's a little song I wrote
You might want to sing it note for note
Don't Worry — Be Happy
In every life we have some trouble
But when you worry you make it Double
Don't Worry — Be Happy
Ain't got no place to lay your head,
somebody came and took your bed
Don't Worry, Be Happy
The landlord say your rent is late,
he may have to litigate
Don't Worry — Be Happy
Ain't got not cash, ain't got no style,
ain't got no gal to make you smile
Don't Worry — Be Happy
Cause when you worry your face will frown
and that will bring everybody down
Don't Worry — Be Happy
این هم یک فلش که بنظرم با مزه آمد
حالا خود ترانه

Sunday, July 15, 2007

کودک شعبده باز

می بینم که همه هجوم می آورند
گرد کودک بخشنده ، تا جایی که نزدیک است بر زمینش بیفکنند
و او ، همچنان که در رویا ، جواهرات را به رقص میآورد
و مردم بی وقفه می قاپند
...
ولی اینک نمایشی تازه
آن یکی که تقلا می کرد تا چیزی بقاپد
پاداش بدی در برابر زحمت خود می یابد
دستاوردش ناگهان به هوا می رود
و دانه های گردن بند مروارید پراکنده می شود
...
و در کف دست او سوسکها می لولند
وقتی هم که دیوانه ی بینوا دور می ریزدشان
گرداگرد سرش در وزوز می آیند
آن دیگری ، به جای میلیونها سکه
جز شاپرکهای شوخ به چنگ نمی آورد
...
کودک شعبده باز وعده فراوان می دهد
ولی جز نقش ظاهر نمی بخشد
***
از فاوست ، شاهکار گوته
***
شعر مطلب قبلی هم از ایرج میرزا بود

Wednesday, July 11, 2007

بخندیم یا گریه کنیم؟

باز هم در فشاندند
رييس‌جمهور هم‌چنين پرسيد : چرا مركز آمار كشوري ما نمي‌تواند يك بانك آماري مناسب داشته باشد و چرا بايد مردم براي يك كاربانكي مجبور شوند به ده‌ها شعبه بانك‌ها مراجعه كنند؟
بانک آماری و شعبه های بانک!!؟
بنظرم هم آقای گودرزی و هم خانم شقایقی هر دو باید بروند خودکشی کنند تا دیگر به اسم آنها این جملات قصار صادر نشود
***
نه کند هیچ گفتگو با کس
نه به حرف کسی نماید گوش
کارهایی کند سفیهانه
خارق عادت و مخالف هوش

Monday, July 9, 2007

برای تامل

A winner
tries to judge his own acts
by their consequences ,
and other people's acts
by their intentions ;
a loser
gives himself all the best of it
by judging his own acts by his intentions,
and the acts of others by their consequences.
***
Sydney . J. Harris

بمب گوگلی جدید

از سایت کلاغستون به سایت اکبر سردوزامی رفتم
بحثی دارد راجع به سرچ تصاویر در گوگل
با عرض معذرت از تمامی شما ، اگر در گوگل بعضی کلمات بی ادبی را - البته به زبان فارسی - در قسمت تصاویر جستجو کنید به نتیجه ی خنده داری میرسید
***
نکته اول : برای جستجو حتما نیاز به فیلترشکن دارید
نکته دوم : بلانسبت همجنس گراها
نکته سوم : کاری از دستمان برنمی آید ، مگر اینجوری دلمون خنک بشود ، فکر کنم این را بهش میگویند رفتار من کودکی مخرب
نکته چهارم : سرمنشا از اینجاست
نکته پنجم : اصل جمله اینجوری بوده مدیونی اگه فکر کنی شبها جز نون پنیر چیزی میخوره
***
دیگه از این تابلوتر کلمه ی مورد نظر رو بگم؟

Saturday, July 7, 2007

چند تا عکس همین جوری ، بدون هیچ غرض و مرض





***
عکس اول : آقای احمدی نژاد در دادگاه روزنامه سلام
عکس دوم : خانم الهام حمیدی و آقای شهاب حسینی
عکس سوم : خانم گلشیفته فراهانی
***
هرگونه ارتباط معنایی بین عکس های فوق تکذیب می شود
برداشت و تحلیل سیاسی ، هنری ، اجتماعی ، تاریخی ، جغرافیایی ، استتیک ، استاتیک ، دینامیک و غیره و غیره.........هم ممنوع
***
خدا خودش رحم کند
عکس خانم امیر ابراهیمی را که آوردم هم میهن تعطیل شد
با این عکس ها ، بنظرتان کجا بهم میریزد؟

Tuesday, July 3, 2007

عجب سق سیاهی

شانس ندارم
گفتم یک مطلب بیربط با سیاست بنویسم ، هوایی تازه شود
نشد
***
روزنامه هم میهن توقیف شد
میگویند ظاهرا دلیلش نقص در رسیدگی قبلی است
اما مهجاد ریزبینانه تر برخی دلایل واقعی را شکافته است
روزنامه توقیف شد و جمعی بیکار
به همین سادگی
***
الف میگوید : یکی ازبهانه هایشان ، همان عکس زیبایی است که من در مطلب قبلی آورده بودم
با کمال پوزش از دوستان ، دیگر عکس افراد مورد علاقه ی خود را نمیزنم
میترسم کل زمین و زمان بهم بریزد
گفتم که
شانس نداریم
***
نفیسه خانم شعری از شاملو آورده که خیلی بجاست
نه امیدی ، چه امیدی ؟
به خدا حیف امید
نه چراغی ، چه چراغی؟
چیز خوبی میشه دید؟
نه سلامی ، چه سلامی؟
همه خون تشنه هم
نه نشاطی ، چه نشاطی؟
مگه راهش میده غم؟

دور از سیاست

در باره خانم امیر ابراهیمی زیاد گفته شده است
مطلب بسیار خوبی هم آقای فرجامی نوشته اند با موضوع شرم یا حماقت که خواندنی است
در باب ظلم و نامردی ای که در حق این خانم به عمل آمد هم زیاد صحبت شده
...
خلاصه کنم
خیلی کاری با این بحث ها ندارم
فقط این عکس بنظرم قشنگ بود
لبخند شان کمی شیطنت آمیز است ، نه؟
***
ضمنا به نوار سفید دور مچ دستش توجه کردید؟
این نوارها در چند رنگ عرضه شده که هرکدام از رنگ ها معنای خاص خودش را دارد
سفید به بمعنی حمایت از مدرسه سازی است
زرد حمایت از بیماران مبتلا به سرطان
صورتی حمایت از بیماران مبتلا به سرطان سینه
سیاه حمایت از اهدای عضو
قرمز در رابطه با ایدز
آبی در ارتباط با مبارزه با اعتیاد
و نارنجی بمعنی حمایت از حقوق کودکان
صفورا خانم در این مورد توضیحات بیشتری داده است
***
عکس بقیه هنرمندهای مورد علاقه ام را هم بزنم؟

Sunday, July 1, 2007

خاتمی

خبر این بود : خاتمی دست داد
منظور نه آن دستی است که حمالان حکم در بازی گنجفه میدهند
بلکه دستی است که بلا به دور ، به اقتضای ادب و فرهنگ و تمدن فشرده شود
البته واضح و مبرهن است انجام چنین کار شنیعی اصلا در قاموس ما نمی گنجد
***
هنرمند محبوب اعصار میفرماید : تو چشام نیگاه کن و دس تو بذار تو دستم
***
خاتمی مورد هجوم تبلیغاتی جناح دیگر قرار گرفت
بر سر در کاروان سرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که وا شریعتا ، خلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سر در آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت ، که مومنین رسیدند
این آب آورد ، آن یکی خاک
یک پیچه ز گل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست
رفتند و به خانه آرمیدند
...
این است که پیش خالق و خلق
طلاب علوم روسفیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک نا امیدند
(ایرج میرزا)
***
خاتمی دست دادن را انکار کرد
خاتمی گفت اصلا نه دست دادم و نه هیچی
(برای آنها که ضرب المثلش را شنیده اند)
***
بعد از اباطیل من بخوانید درست و حسابی های زیر را
***
تازگی ها اختیار کلام زود از دست میرود
شاید بیخود خوشحال شدم از دست دادن خاتمی بعنوان یک حرکت اندیشیده شده
شاید بی جهت ناراحت شدم از انکار خاتمی
من هم میدانم که بقول آقای روح : دلیل فشار به خاتمی بخاطر دست دیگرش است
ولی آیا آقای خاتمی نمیداند حداقل بخش کوچکی از دلیل هجمه ی جناح مخالف ، بخاطر بهره برداری از نشان دادن ضعف قدم وی است با انکارش
بله
میدانم
سگ آقای خاتمی می ارزد به خیلی ها
***
ولی
بقول شمس تبریزی
آخر ، پیر است در دین
از آن گرمترک می بایست

Wednesday, June 27, 2007

کولاژ بنزین یا توپوز

عکس بالا صف متقاضیان ........................... بنزین است در شب اعلام سهمیه بندی
روز : لحظات اول وقتی برخي مسوولان ، شهر را از پنجره اپارتمان های برج های بلند شمالی دیدند که در چندين جایش اتش بلند بود، فکر کردند آتش به جانشان افتاد و از سر ندانم کاری احمدی نژاد همه چیز از دست رفت
همان : وزیر کشور در مجلس - پور محمدی که آمد، ابتدا گزارشی داد درباره اين که پیشرفت و تصحيح گرفتاری هايی که از قديم باقی مانده و هزينه می خواهد . ما به خیالمان بود که ممکن است با اين ماهواره ها و رادیوها مردم چند ساعتی در خیابان ها بمانند و کلي افراد کشته شوند تا شهر آرام شود، اما به شما مژده بدهم که تا به حال تنها گزارش سه تا رسیده که یکی هم از اوباش با سابقه است که خودش خودش را آتش زده است ! صبح بعد از نماز صبح که اوضاع شهر را به عرض رساندیم فرمودند برایتان دعا کرده بودم
ابراهیم نبوی : اصلا فکرش را می کردید که در عرض چهار ساعت مملکت چنان برود هوا که از هیچ کس هیچ کاری برنیاید؟ کلی از دیروز دارم به این موضوع فکر می کنم که این انبار باروت آماده اشتعال، چقدر خطرناک است. در بررسی خبرهای مختلفی که به ما می گوید که در عرض 4 ساعت 13 پمپ بنزین آتش گرفته، 3 فروشگاه شهروند به غارت رفته، یک بانک مورد حمله قرار گرفته و موضوع بنزین به مهم ترین خبر کشور تبدیل شده و از امروز ترافیک تهران شدیدا خلوت شده است
باز هم نبوی : به نظر می رسد مردم عزیز ایران ما دست به اعتراض شان خوب است، منتهی به جای اینکه به دولتی که اقدام حساب نشده ای کرده اعتراض کنند، اموال خودشان را نابود می کنند و همدیگر را کتک می زنند

اصولا اپوزیسیون باید به پوزیسیون بیاید، تقریبا همه آنچه از دیشب ملت انجام دادند کمابیش شبیه حرف ها و رفتارهای احمدی نژاد بود و نمونه مشخص این که یک معترض در محل پمپ بنزین که شما در ده متری اش با سیگار رد بشوید خطرناک است، کبریت کشید تا آنجا را آتش بزند ، و اولین اتفاقی هم که برایش افتاد این بود که خودش سریعا آتش گرفت . این دقیقا کاری است که احمدی نژاد دارد با ایران و دولت و خودش می کند

من تا به حال فکر می کردم برای حفظ مملکت باید برای تغییر دولت و حکومت باید تلاش کرد، از چند ساعت قبل به این نتیجه رسیدم که باید بروم ایران و وارد نیروی انتظامی بشوم تا جلوی ملت دیوانه را که واکنشی از دولت دیوانه است، بگیرم

در ایران بعید است که تا ده سال دیگر یک دولت دموکراتیک و قدرتمند و با ثبات روی کار بیاید، اما اصلا بعید نیست که تا یک هفته دیگر یک انقلاب تصادفی رخ بدهد که دودمان همه مان را برباد بدهد

فاجعه پنج تیر را هیچ وقت از یاد نبریم، یک دولت که فکر کردن را تعطیل کرده، با حمایت یک مجلس که بدون کارشناسی تصمیم می گیرد، در عرض یک روز کاری می کنند که ملت عصبی خودشان را آتش بزنند و در همان موقع پلیس برای حفظ امنیت اخلاقی با بدحجابی مبارزه می کند
ششم
نبوی و اهم اخبار: درست در زمانی که همه چیز در حال به هم ریختن است، با یکی از آشنایان که انسان معتقد و مومنی هم هست ، تلفنی حرف می زنم ، می گوید که در شهر خبر خاصی نیست . یک لینک از نمایشگاه گروهی تعدادی از خانمهای عکاس و نقاش را هم می فرستد که کلی عکس های بامزه و جالب در آن است . تهران، همین است ! هر کسی کار خودش را می کند ، مثل عبور از تونل وحشت که اسکلتی جلوی آدم ظاهر می شود و همه فریاد می زنند و بعد همه با هم می خندند، همین جوری است
هیس - سی آوریل : روزگاری پادشاهی بسیار ظالم بود که از ظلم وجور او کسی در امان نبود و پادشاه ، خود به این ظلم و جوری که بر مردم روا می داشت آگاه بود و در تعجب بود که چرا صدایی در اعتراض به این ظلمهایش بر هیچ حنجره و زبانی جاری نمی شود . بنابراین دستور داد که در دروازه های شهر تمام کسانی که از دروازه ها رفت و آمد می کردند را بخوابانند و و توپوزی به ماتحتشان فرو کنند بلکه شاید صدایی از کسی درآید . این رویه چند گاهی ادامه داشت تا اینکه بعد از مدتی پادشاه دید باز هم از کسی صدایی درنمی آید . بنابراین تمام مردم شهر را در میدان شهر جمع کرد و از آنها پرسید : ای مردم شهر کسی نظری یا اعتراضی بر آنچه ما با شما می کنیم ندارد؟ کسی پاسخ نداد . پس پادشاه دوباره سوالش را تکرار کرد و باز هم کسی پاسخ نداد . بار سوم سوالش را تکرار کرد ، این بار پیرمردی لرزان ، دست از جان شسته قدمی به پیش برداشت و با ترس و لرز به پادشاه گفت : ای پادشاه قدر قدرت ، چندی است که دستور فرموده اید بر دروازه های شهر توپوز بر ماتحت رهگذران فرو کنند . اما همانگونه که آن مقام والا مستحضرند رفت و آمد از دروازه ها بسیار زیاد است و عابران بسیاری روزانه از دروازه به سر کار خود می روند و غروب ها باز میگردند اما مامورانی که مسئول فرو کردن توپوز در ماتحت عابران هستند معدودند ، از این رو هر روز در بامداد و شامگاه ، ازدحام عظیمی در دروازه های شهر روی میدهد به گونه ای که تمام مردم شهر از کار و زندگی افتاده اند . پیرمرد آب دهانش را قورت داد و ادامه داد : از این رو اگر مرحمت نموده و فرمان دهید تعداد ماموران توپوز فرو کن را بیشتر نمایند ، تمام مردم شهر سپاسگزار این لطف و بخشایندگی پادشاه خواهند بود
***
لطفا اگر وقت کردید یک بار دیگر از اول بخوانید
***
برای خاتمه فقط عنوان وبلاگ نازنین عزیز برازنده است
به این هم عادت می کنیم




Monday, June 25, 2007

زنان و مردان

با توجه به نزدیک شدن روز زن ، خواندن متن زیر خالی از لطف نیست

Before the marriage:
...
He: Yes. At last. It was so hard to wait.
She: Do you want me to leave?
He: NO! Don't even think about it.
She: Do you love me?
He: Of course!
She: Have you ever cheated on me?
He: NO! Why you even asking?
She: Will you kiss me?
He: Yes!
She: Will you hit me?
He: No way! I'm not such kind of person!
She: Can I trust you?
...
Now after the marriage you can read it from bottom to the top!!!!
فرستنده
mazyarsanati@yahoo.com

Friday, June 22, 2007

سخنی از لائودزو

فرمان مران
عذاب آرد
آرام گیر تا جهان بیاساید
***
شادی حریم اندوه ست
اندوه ، حریم شادی
انجام را کیست ، کو تواند دید؟
***
راست نماید ، راست اما نیست
کژ گردد
نیک نماید ، نیک اما نیست
پلید گردد
انسان را ، گمگشتگی ، پایان نیست
***
دائو د جینگ ، بر گردان هرمز ریاحی و بهزاد برکت
***
ضمنا در مطلب قبلی نوشته بودم فضای دانشگاهها پس از انقلاب فرهنگی به سردمداری سروش
امین عزیز راهنمایی هایی در این مورد ارائه کرد
اصلاح میکنم البته نه کاملا مطابق با نظر امین
نه به سر دمداری آقای سروش ، بلکه انقلاب فرهنگی که یکی از سردمدارانش آقای سروش بود
برای اطلاع بیشتراینجا و اینجا و اینجا و اینجا و اینجا را هم میتوانید ببینید
نکته جالب اینجاست که آقای سروش در مصاحبه شان ضمن بیان برخی نکته های ناراست که البته توسط آقای نجفی برملا شده مهمترین استدلالشان این است که من تنها نبودم دیگرانی هم بودند . اتفاقا من آقای زیبا کلام را بسیار صادق تر از ایشان یافتم
در هر حال چه گویم که ناگفتنم بهتر است
***
تلک شقشقةهَدَرت ثَمِّ قََّرَت
شعله‌ای از آتش دل بود که فرو کش کرد
نلسون ماندلا گفت : می بخشیم اما فراموش نمیکنیم
***
اما بقول لائودزو .... نه ، یک بار دیگر خودتان بخوانید

Sunday, June 17, 2007

ذم شبيه به مدح يا مدح شبيه به ذم؟

يكي از كتابهاي جالبي كه خوانده ام چاپ دوم كتاب "جامعه شناسي ديني" نوشته ي آقاي دكتر يوسف فضايي است كه در سال 1364 منتشر شده است
به سه دليل اين كتاب برايم جالب است
نخست بخش ترجمه الاصنام ابن كلبي كه شرح بت هاي زمان قبل از اسلام است و فضاي فرهنگي عربستان را نشان ميدهد
دوم و بسيار مهم تر (و بنظر من بخش اصلي كتاب) يادداشت هاي تحقيقي مترجم است كه انصافا عالي و سرشار از ايده هاي بكر است
و بخش سوم كه بسيار قابل تامل تر است مقدمه چاپ دوم است . مقدمه اي كه كاملا آشكار است مترجم بناچار و براي دريافت اجازه انتشار از ارشاد وقت (جالب است . سال 64 زمان وزارت آقاي خاتمي در ارشاد است يا اشتباه ميكنم؟) مجبور به نوشتن آن شده است
بخش هاي آغازين مقدمه را با هم ميخوانيم (بخش هایی که با رنگ آبی آورده ام ، مربوط به متن کتاب فوق است) . مترجم مینویسد
در آن روزگار كه دانشجو بودم به مقتضاي همان دانشجويي - كه مطالعاتم محدود وانديشه ام خام بود - هر مطلبي از هر دانشمندي يا هر نويسنده اي مي شنيدم و مي خواندم ، غالبا درست تلقي ميكردم و قبول مي كردم و بخصوص درتاليف اين كتاب بعضي از آنها را دخالت مي دادم
سپس مترجم اعلام مي كند كه پس از چاپ اول براساس راهنمايي " بعضي صاحب نظران و روحانيان محترم اسلامي" مصمم شده اشتباهات خود را اصلاح كند ولي چون ناشر عجله داشته متن اصلي سر جايش مانده و بناچاردر مقدمه اشتباهات ذكر و رفع خواهد شد ، مشابه غلط نامه هايي كه ميگويند اين كلمات و جملات را قبل از خواندن اصلاح كنيد
اين راه حل كه نشان دهنده هوش بالاي مولف براي دست نبردن در كتاب و حفظ محتواي آن است ، بسيار مبتكرانه است
بخش هاي ديگري از مقدمه
الف - در ص 14 سطر 6 آمده است.... ولي حقيقت اين است كه به عللي كه در جهان ثابت شده تمدن غربي رو به انحطاط ميرود
ب - در ص 36 سطر 22 آمده است كه : بعضي آثار آني ميسم و سحر و جادو در ميان عرب جاهلي رايج بوده و در سوره فلق قرآن مجيد به آن اشاره شده . در اين مورد گفته ميشود كه : مطالب قرآن مجيد در آن مورد هيچگونه ارتباطي به آن عقايد ندارد و بلكه ما مسلمانان بايد معتقد باشيم كه هرچه در قرآن است وحي منزل ميباشد
پ - در ص 40 مطالبي آمده است كه مضمون آنها چنين ميتواند باشد : پيش از اسلام در عربستان بعضي اديان بزرگ مثل يهوديت و مسيحيت نفوذ داشتند و اين دينها بصورت تحريف شده بودند و حضرت محمد در آن عصر با بعضي از يهوديان و مسيحيان معاشرت ميكرده ... و در نقل اين مطالب به كتاب اسلام در ايران پطروشفسكي استناد شده است . در اين رابطه بايد گفت كه اولا از نظر منطقي ذكر يهود و مسيح و عقايد آنها در قرآن نميتواند دليل اين باشد كه ميان پيامبر و آنها ارتباطي وجود داشته باشد ، قرآن وحي است و وحي خداوند برهمه چيز محيط ميباشد . اگر بگويند آنها از وحي قرآن استفاده ميكردند نظر بسيار صوابي است (!!!؟ - تعجب از من است) و ثانيا قول پطروشفسكي را كه يك نويسنده ملحدي است نبايد ملاك شمرد چون سخن اوعاري از غرض نيست
ت - و نيز در صفحه 41 سطر 10 كه آمده است به عقيده ي ماسينيون فرانسوي ، سلمان فارسي از پيروان مزدك بوده كه به نزد پيامبر آمد و مسلمان شد و از خاصان پيامبر گرديد ، اولا از خاصان پيامبر بودن به علت استواري ايمان او بوده است و ثانيا عقيده ماسينيون براي ما حجت نيست
چندين و چند مورد ديگر هم از اين قبيل اصلاحات كه كاملا مشخص است نويسنده صرفا براي دريافت مجوز نشر نوشته نيز وجود دارد - جمعا سيزده مورد - كه فكر ميكنم ديگر نيازي به ذكر آنها نيست
در نهايت امر و درانتهاي مقدمه ميآورد
همين قدر بايد به آنچه كه در قرآن مجيد بيان شده ولو معناي بعضي از آنها را ما درك نكنيم ايمان داشته باشيم
***
فضاي چاپ و انتشار، فضاي دانشگاه ها پس از انقلاب فرهنگي (به سر دمداري آقاي سروش) و فضاي تحقيق و پزوهش براي اهل تحقيق در آن دوران - كه از قضاي روزگار ، دوران تسلط چپ آن روز يا اصلاح طلبان محترم فعلي است - براحتي از اين مقدمه ي هفت هشت صفحه اي قابل استخراج است
***
نميدانم نويسنده كتاب الان كجاست يا اصلا زنده است يا نه ولي درود بر او ميفرستم ، اول بخاط كتاب نغزش ، دوم بخاطر آنكه براي حفظ اثرش چنين راهي پيدا كرده و سوم بخاطر نوع نگارش هوشمندانه ي مقدمه اي كه از سطر سطر آن پيداست عقيده ي واقعي نويسنده چيست
***
اگر فرصتي بود قسمت هايي از اين كتاب ناب ( از بخش يادداشت هاي تحليلي مترجم) را در آينده خواهم آورد

Wednesday, June 13, 2007

تقدیم به تو

چه زیبایی تو! ای یار ، چه زیبایی
و چشمانت دو کبوترند
چه نیکویی تو ای دلدار ، و از حلاوت چه سرشاری
...
تو زیبایی ای عزیز من
باچشمهایت ، این دو کبوتر ، از پس برقع کوچک خویش چه زیبایی
...
ای که هم به یکی نگاه از نگاه های چشمانت جان مرا شیدا کرده ای
...
آن چشمه ساری تو که هرگز بنخشکد
تو بهشت نخستینی که عطرالاولین اش از بوی خوش خویش سرمست است
و خوشه های یاس های بنفش اش به سنبل الطیب پهلو می زند
ریحان اش عطر کافور می پراکند
و دارچین اش به زعفران می خندد
و بوی خوش بان اش عود بویا را بی قدر میکند
و مرش به حجله ی کندر در می آید
و ناربن اش
جادویی میوه های خویش
به ناز می جنبد
و جان
مفتون بوی های خوش
از خویش رها می شود
...
***
غزل غزل های سلیمان ، ترجمه احمد شاملو
***
بقول فرنگی ها
WOW

ای بابا

عجب گیری کردیم
یک ساعت است دارم تلاش میکنم اسامی دوستانی را به لینک های وبلاگ اضافه کنم . این کار را کرده ام ولی در خروجی وبلاگ اسامی شان ظاهر نمیشود . هر چه هم میکنم این مشکل حل نمیشود
***
نفهمیدم چطوری ولی بالاخره درست شد

Tuesday, June 12, 2007

Feet of Flames

فرصتی دست داد تا پس از چند سال ، دوباره شاهکار مایکل فلتلی (یا فلاتلی) را ببینم
اجرای بی نظیر وبا شکوه رقص ایرلندی و موسیقی بسیار زیبای آن اجرا در هاید پارک لندن ، واقعا انسان را به وجد می آورد
عنوانش ، تیتر همین مطلب است و با گوگل کردن براحتی میتوانید اطلاعات بیشتری هم بدست آورید مثلا اینجا
اگر امکانش را دارید و در دسترستان هست ، توصیه و بلکه خواهش میکنم دیدن این ویدئو را از دست ندهید
بارها و بارها ببینید و بشنوید و لذت ببرید

نکته

در اکثر شعرهای کهن ما ، عمدتا به ظاهر محبوب و معشوق پرداخته شده و زیبایی چشم و ابرو و بینی و گردن و... مورد توجه و تاکید قرار گرفته و پررنگ شده است
از معدود شعرهایی که علاوه بر ظاهر زیبا ، به "دانستن" و"دانایی"معشوق ( و به عبارت ساده تر به فهم و شعورش) توجه کرده و بعنوان حسنی از آن یاد کرده ، شعری است که در مطلب قبلی آوردم : بس دانک
***
شعر بنظرم از ولوالجی است و کشف نکته هم از دکتر شریعتی که البته یادم نیست در کدام کتابش

Wednesday, June 6, 2007

دلبرك

سيم دندانك و بس دانك و خندانك و شوخ
كه جهان آنك ، بر ما لب او زندان كرد
لب او بيني ، گويي كه يكي زير عقيق
يا ميان دو گل اندر ، شكري پنهان كرد

Tuesday, June 5, 2007

باز هم هوش ما

درمطلب قبلی چون خیلی از وضیت پیش آمده ناراضی بودیم همانند شرلوک هولمز عزیز به بحر تفکر فرو رفتیم و پس از غوص فراوان و غور در مساله ، ارشمیدس وار فریاد برآوردیم :"اورکا، اورکا" (یعنی یافتم) . قضیه آنطور که ما شکافتیم -البته مبرهن است این شکافتن ما ازنوع شکافتن پارچه و لباس نبوده بلکه قضیه ای است در مایه های شکافت اتوم بلکه مهم تر - از این قرار بوده
پرواضح است ایران در جدول باید در رتبه اول می بود ، چرا حالا نیست؟
ای دل غافل ، بلاشک و حتما احدی از چشم بادامی های هنگ کنگی رفته و دست در جدول برده
چطوری؟
خیلی راحت . صفحه‌ی اصلی - که ایران در صدر بوده - را دست کاری کرده و نتیجه شده آن چیزی که شده و نباید میشد
بنابراین راه حل چیست؟
طبعا برگرداندن حق به حق دار ( که ما باشیم) ، لذا امر کردیم صفحه‌ی مربوطه مجددا دستی اصلاح شود
و شد
***
حال کردید؟
***
چند دقیقه بیشتر نگذشته باز این چشم بادامی های حواس جمع دست به خرابکاری زدند و دوباره حق ما را ضایع نمودند
ولی مگر ما از رو می رویم؟
دوباره اصلاح میکنیم
دوباره تخریب کنند
باز اصلاح میکنیم
باز اصلاح میکنیم
بازاصلاح میکنیم
باز
***
پس بگرد تا بگردیم

Saturday, June 2, 2007

ضريب هوشي ما ايراني ها

حتما همه شنيده ايد كه خودمان ميگوييم ايراني ها باهوش ترين مردم روي زمين هستند
يك زماني جمله اي خواندم به اين مضمون كه :" انسانها اشرف مخلوقات روي زمين هستند ولي اين رو كي گفته؟ خود انسانها" ، حكايت ضريب هوشي ايراني ها هم بنظرم اينجوري مي اومد
تا اينكه در سايتي (يك دوست ايراني) باكمال تاسف ديدم اي بابا ، با ضريب هوشي 84 در رديف پنجاه وششم دنيا هستيم
عجب!؟
***
با توجه به روحيه فضولي كه دارم آدرس مربوطه را كنترل كردم كه ديدم اشتباه بود و يك فيلتر شكن است
فارسي جستجو كردم چيزي عايدم نشد
انگليسي سرچ كردم تا رسيدم به اين جدول در ويكي پديا
***
بابا اي والله
يعني ايران با ضريب هوشي 107 بين همه كشورها اول است
انصافا بسي حال كرديم
شما هم جدول را ببينيد و حالشو ببريد
نميدانم چقدر اين جدول مقرون به صحت است ولي نكته اصلي اين است كه
آخيش !! بالاخره بعد از مدتها يك موضوعي براي خوشحالي پيدا شد
***
البته باز يك جاي قضيه ميلنگد
باز حال گيري مجدد
پس چرا اينقدر بدبختيم؟
***
پي نوشت : الان كه لينك مطلب را كنترل كردم با كمال تعجب ديدم در جدول كذايي جاي ايران و هنگ كنگ عوض شده ، يعني هنگ كنگ شده اول با همان 107 امتياز و ايران رفته جاي هنگ كنگ
جالب اينجاست كه الان هر دو صفحه جلوي من هست با يك آدرس . همه چيز مشابه است غير از جاي ايران و هنگ كنگ
بخشكي شانس
براي نيم ساعت هم نتونستيم دل خوش باشيم

Thursday, May 31, 2007

هنگام تولد فرزند

همه ی خانواده ها وقتی بچه شان
به دنیا می آید آرزوی بچه ای باهوش دارند
منی که از رهگذر هوشم
تمام زندگیم ویران شده است
فقط می توانم امیدوار باشم
بچه ام خنگ و نادان باشد
بعدش در مقام وزیر کابینه
زندگی راحتی خواهد داشت
***
شعر از برتولت برشت ، برگردان علی عبدالهی
***
پی نوشت : عنوان اصلی شعر "هنگام تولد فرزند پسر" است . از کتاب برشت ، برشت شاعر به ترجمه ی آقای عبدالهی ، موسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، چاپ اول سال 82 ، ص130
(با تشکر از یادآوری رها)
پی نوشت دوم : نتوانستم متن اصلی شعر را پیدا کنم

Wednesday, May 23, 2007

اگر خون بگريم رواست






آيا شنيده ايد داستان حضرت علي را كه از ظلمي كه در حيطه فرمانرواييش بر زني رفته بود خشمگين بود و ميگفت اگر از اين غم بميرد رواست؟
***
خيلي بي غيرتيم . نه؟
***
عكس ها را از اينجا و اينجا گرفته ام




Sunday, May 20, 2007

یک مطلب خواندنی

این مطلب جالب از تقویم تبعید را بخوانید

Tuesday, May 15, 2007

یک خواهش

قبلا هم گفته بودم سواد کامپیوتری ندارم
هرچند دوستان لطف دارند و راهنمایی میکنند اما یک خواهش دارم
چون نمیتوانم آدرس وبلاگ یا سایت دوستانی که نظر میدهند را از کامنتشان استخراج کنم
خواهش میکنم آدرس وبلاگ را هم مرحمت کنید

Sunday, May 6, 2007

هایکو

چقدر این نوشته‌ی مطرود زیباست
هیچ‏کس هرگز باور نخواهد کرد که چشمان خمار آن دخترک آرام و خجالتی شب‏ها چطور برق می‏زند
***
پی نوشت : شاید بجای زیبا باید میگفتم رندانه
بهر حال بر خلاف نظر نویسنده محترم ، ایجاز و بار تصویری نوشته‌ی بالا مرا جذب کرد

Saturday, May 5, 2007

خاطرات یک ملوان انگلیسی

متن زیر را نمیدانم چه کسی نوشته اما فرستنده اش آقای مازیار صنعتی است
سوم فروردین
ما امروز به خاک ایران تجاوز کردیم همه اش هم تقصیر فیلیکس بود چون هرچه من به او گفتم که ما وارد آبهای نیلگون خلیج فارس شدیم اون گفت نه نشدیم جی پی اس نشون میده که نشدیم. راست هم می گفت ولی باز هم تقصیر اون بود چون من صد دفعه گفتم از این جی پی اس های ارزان ژاپنی نخریم بریم جی پی اس صاایران بخریم که الان صنعت الکترونیک دنیا رو قبضه کرده و یک اینچ هم خطا نداره ولی به گوشش نرفت که نرفت
چهارم فروردین
این ایرانی ها واقعا مهمان نوازند. دیروز وقتی ما خواستیم از قایق تندرو پیاده شیم هرچی من خواستم کرایه ی قایق را بدم آن آقا ریشوئه که پشت تیربار بود گفت نه، حساب شده. وقتی هم که ما پیاده شدیم فرش قرمز انداخته بودند و دو تا دختر سیاه سوخته آمدند دسته گل به ما دادند و گروه سرود هم آهنگ ورزشکاران پیروز بادا رخشان چون گل هر روز بادا را اجرا کردند و خلاصه کلی تحویلمون گرفتند
پنجم فروردین
اینجا عید است انگار. ایرانی ها هم بابانوئل دارند منتها یک مقدار ریش اش را بد اصلاح کرده و کلا جوادتر از بابانوئل است. ایرانی ها در عید نوروز به دیدن هم می روند و هی تخمه می خورند و هی همدیگر را می بوسند البته مردها مردها را و زنها زنها را.اینجا به ما یک آپارتمان داده اند که چهارده نفره تویش زندگی کنیم، یک آپارتمان را هم تکی داده اند به فی. هرچه هم که ما می گوییم خب این چه کاریه که ما توی این آپارتمان پای یکی مان توی دهن آن یکی باشد و مثل ساردین بخوابیم و فی تنهایی توی آن آپارتمان باشد به خرجشان نمی رود و می گویند اختلاط زن و مرد نباید باشد. فیلیکس به آنها گفت بابا ما توی ناوچه که بودیم همه یک جا می خوابیدیم هیچ مساله ای هم نبود. ولی اینها با وجود اینکه خیلی مهربان هستند به خرجشان نمی رود.جان گفت:ولی این کار شما مصداق انفرادیست.ولی آقا ریشوئه گفت:تقصیر ما نیست اگر شما دو تا زن در پرسنل تان داشتید الان آن خواهر در انفرادی نمی افتاد.یک روسری هم سر فی کرده اند که شده عینهو کلفت های داستان های دیکنز
ششم فروردین
امروز تورلیدرمان آمد و ما را برد دیدن کاخ های شاه. توی راه گفت که شاه و درباریان چقدر پول ملت را حیف و میل می کرده اند و کاخ هایشان را پر از اجناس آنتیک کرده بوده اند. ما که هرچه اتاق های کاخ را دیدیم خالی بود. یک جا فقط یک میزناهارخوری بود که می گفتند خیلی گران است و شاه پشت آن بیت المال را میل می کرده. یک جا هم یک میز تحریر بود که من از تور لیدر پرسیدم این چرا باقی مانده؟ که تور لیدر تکانش داد و دیدیم لق می زند و قابل استفاده نبوده.در کل اصلا از آن زرق و برق کاخ های مشرق زمین خبری نبود و من فهمیدم رسانه های ما چقدر به ما دروغ می گفته اند. بعد ما را بردند موزه جواهرات سلطنتی که خیلی زیبا بود و ما پرسیدیم اگر شاه اینقدر بد بوده برای چی اینها را بار نکرده ببرد؟ گفتند چون ملعون فکر می کرد بر می گردد مثل بیست و هشت مرداد.آقاهه این را با یک اخمی گفت که ما مجاب شدیم
هفتم فروردین
امروز تور لیدرمان ما را صبح زود بیدار کرد و گفت می خواهیم برویم شمال و نمک آبرود. ما که خوابمان می آمد گفتیم مگر مریضیم این وقت صبح سپیده نزده برویم، ما را در دوره ی آموزشی هم این ساعت بیدار نمی کردند. گفت اگر نرویم جاده بسته می شود. گفتیم یعنی چی بسته می شود؟ گفت چیز مهمی نیست ولی یک سنگی، بهمنی، صخره ای، کوهی می افتد روی سرمان.مساله ای نیست. هرسال همین است. گفتیم نمی شود با هواپیما برویم؟ گفت آنکه خطرش بیشتر است، هر شش ماه یک هواپیما یا می افتد یا به کوه می خورد یا آتش می گیرد یا می افتد داخل رودخانه اگر هیچکدام از اینها هم نشود شما امپریالیستها با موشک می زنیدش. گفتیم با قطار؟ گفت آنکه هر دو سال یک بار یا منفجر می شود یا از خط خارج می شود یا اگر هیچی هیچی نشود آنقدر سریع است که سیزده به در می رسیم مرزن آباد. گفتیم حالا چرا اصرار دارید ما از تهران برویم. گفت چون ما فکر می کردیم تهران عید خلوت می شود ولی نشد و همانجور شلوغ و آلوده ماند و در این تهران ماندن مصداق بارز شکنجه است و شما که نمی خواهید فردا ما را برای این مورد هم ببرند شورای امنیت. دیدیم طفلک راست می گوید. این شد که راه افتادیم
هشتم فروردین
واقعا این ایرانی ها جماعت از جان گذشته ای هستند و بدا به حال کشوری که بخواهد با آنها سرشاخ شود.دیروز قبل از اینکه وارد جاده شویم پلیس راه را بسته بود و می گفت کوه ریزش کرده و جاده بسته است. اما ایرانی ها با اصرار از پلیس می خواستند که به آنها اجازه ی عبور بدهند. حتا چند ماشین رفتند توی خاکی و دررفتند. ما برگشتیم. لوییز گفت اینها که برای متل قو حاضرند اینجور به استقبال مرگ بروند برای چیزهای مهمتر چه می کنند؟ به هرحال هرچه بود به خیر گذشت. وقتی به آپارتمان برگشتیم برایمان تلویزیون آوردند و مجبور شدیم چند سریال بامزه را ببینیم که واقعا مصداق بارز شکنجه بود و لوییز که حسابی عصبانی شده بود به تورلیدرمان گفت حتما این مساله را به صلیب سرخ اطلاع خواهد داد که تورلیدرمان ترسید و رفت دی وی دی فیلم سیصد را آورد که نشستیم و دیدیم و دهانمان باز ماند که فیلمی که هنوز توی دنیا روی پرده است چطور دی وی دی اش اینجا پیدا می شود که تورلیدرمان گفت تازه آن را از کنار خیابان خریده نیم پوند که ما واقعا سورپریز شدیم و تری گفت دنیا چطور می خواهد اینها را تحریم کند؟
نهم فروردین
با اینکه ایرانی ها خیلی مهمان نوازند ولی امروز در کل روز کسل کننده ای بود و اینجا هم عین لندن هوا بارانی بود و انگار نه انگار ما آمده ایم تعطیلات آفتاب بگیریم. که تورلیدرمان توضیح داد برای اینکه ما احساس غربت نکنیم متخصصان جوان ایرانی با باروری مصنوعی ابرها خواسته اند محیطی شبیه لندن را برایمان ایجاد کنند.بعد جو از تورلیدرمان خواست که یک تیغ ویلکینسون در اختیارش بگذارد که تورلیدرمان گفت فقط ژیلت داریم و متاسفانه در تقسیم بندی بازار ایران فقط چای و مایع ظرفشویی به انگلیس رسیده و تیغ در انحصار آلمانهاست و اتومبیل در اختیار فرانسوی ها و کلا هر چیز بنجل دیگر در اختیار چینی ها. آخر سر هم یک تیغ سوسمار نشان به جو داد که ما فهمیدیم بیخود نیست اجناس ایران بازار دنیا را قبضه کرده است. دکتر به جو گفته که اصلا رد بخيه ها روی صورتش نمی ماند. خدا کند
دهم فروردین
امروز ما را برای تماشای یک مسابقه ی فوتبال به بزرگترین استادیوم ایران بردند که یک داربی حساس از سری مسابقات لیگ برتر ایران بود. واقعا بازی زیبایی بود و آدم را یاد بازیهای زمین خاکی های چهارصد دستگاه لندن می انداخت. اما تماشاچیان بازی از ایرانی های فیلم سیصد وحشی تر به نظر می رسیدند و به نظر من صدهزارتا از اینها یک شبه اروپا را می توانند بگیرند
یازدهم فروردین
این ایرانی ها واقعا مهمان نوازند. آنقدر مهمان نوازند که اشک آدم را درمی آورند. امروز فیلیکس به مهماندارمان گفت آخر این چه مهمان نوازی ایست که شما دارید؟ ما چقدر شنیتسل مرغ بخوریم؟ حالمان به هم خورد حتما باید بروم شورای امنیت. برایمان خاویار بیاورید. مهماندارمان با لحنی که دل سنگ را آب می کرد گفت در ایران خاویار پیدا نمی شود ما همه اش را می فرستیم برای سایر مردم دنیا. فیلیکس گفت: پس پسته بیاورید. مهماندارمان گفت پسته خیلی گران شده چون ما همه اش را صادر می کنیم به کشورهای شما. الان مردم ما فقط تخمه ژاپنی می خورند. بعد در حالی که اشک می ریخت گفت اصلا این فرشی که شما رویش نشسته اید و شطرنج بازی می کنید ماشینی است چون ما ایرانی ها راضی نمی شویم خودمان روی فرش دستباف بنشینیم وقتی دنیا روی زیلو می نشیند برای همین دست بافهایش را می دهیم به مردم دنیا و خودمان از بلژیک و چین و هند و ترکیه و مراکش فرش ماشینی وارد می کنیم. به اینجا که رسید تقریبا تمام بچه ها از خود بیخود شده بودند و جان رفت وسط یاران چه غریبانه را خواند و یک نیم ساعتی همه سینه زدیم و صفایی کردیم
دوازدهم فروردین
امروز یک روز ملی برای ایرانیان مهمان نواز است. امروز ما را بردند میدان انقلاب که چهار ساعت جشن ملی در آنجا برگزار می شد و واقعا خوش گذشت و ما فهمیدیم ایرانی ها خیلی خوشحالند و همه اش جشن و عید و تعطیلی و از این چیزهاست و دیگر وقتی برای جنگ یا انجام عملیات تروریستی ندارند و رسانه های ما همه اش دروغ می گفته اند.کارمن وسط جشن یکهو اختیارش را از دست داد و با مشت گره کرده فریاد زد: مرگ بر انگلیس! و فیلیکس هم گفت کاش ما آنروز با آن وانت سنگ می رفتیم دم سفارت انگلیس و یک درسی به این اینگیلیسیا می دادیم
سیزدهم فروردین
امروز روز طبیعت است و ایرانی ها به کوه و در و دشت رفته و از درخت می روند بالا. ما را بردند تپه های عباس آباد که چون تورلیدرمان یک وجب جا هم برای نشستن ما پیدا نکرد مجبور شدیم برگردیم.
امروز یک خبر بد هم به ما داده شد.اینکه تا دو روز دیگر باید به انگلیس برگردیم. تری گفت اعتصاب غذا خواهد کرد و نمی خواهد از ایران برود. جان هم پا به زمین می کوبید و می گفت:نمی خوام، نمی خوام.ولی عصر ما را برای پرو لباس بردند هاکوپیان و برای همه ی مان کت و شلوار های قشنگی خریدند که رنگ آبهای نیلگون خلیج فارس بود. بعد این آقای مسابقه ی محله آمد و به اشلی گفت ده بار بگو خلیج همیشگی فارس مال ماس و اشلی هم گفت و برنده شد و ما دست زدیم. بعد هم فیلیکس از آن آقا ریشوئه پرسید چرا تا امروز ما را نگه داشتید؟ آن آقا گفت خب چون رفتن شما یک سری کار اداری داشت و تا سیزدهم هم که همه جا تعطیله. فیلیکس گفت: پس چرا چهاردهم ما را نمی فرستید؟ که آن آقا گفت:ای بابا! بعد از سیزده روز تعطیلی چهاردهم کی حال کار کردن داره. ولی شب که برگشتیم با اینکه علف هم گره زده بودیم حال همه بد بود که یک دفعه جان بلند شد و شروع کرد به خواندن چنگ دل آهنگ دلکش می زند...ناله ی عشق است و آتش می زند که کلی گریه کردیم تا صبح شد
تهران- ایران – خاورمیانه
فرستنده
Mazyar Sanati" mazyarsanati@yahoo.com

Monday, April 30, 2007

بد حجابی یعنی چه؟

برخوردهای اخیر با زنان تقریبا نقل هر محفلی است
بعضی میگویند برای ایجاد موجی است که چیزهای دیگر فراموش شود
برخی معتقدند روال هر ساله است که امسال غلیظ تر شده
عده های هم میگویند تمرینی است برای پلیسی تر کردن اوضاع
نظرات دیگری هم هست که نیازی به تکرار نیست و اکثرا شنیده یا خوانده اید
اما چند نکته
اول : در خصوص حجاب و ضرورت آن توصیه میکنم حتما نظرات آقای علی طهماسبی را در اینجا و اینجا بخوانید
با این توضیحات لطفا یک نفر پیدا کند پرتقال فروشي را که برای ما بدحجابی را معنا کند
دوم : اين نوشته ي آقاي مونسي را هم بخوانيد در رابطه با سالهاي اول انقلاب و حجاب
سوم : اگر این برخوردها پسندیده نیست - که نیست - چرا بزرگان محترم اصلاح طلب و مشارکت و آقای خاتمی و...رسما اعلام نظر نمیکنند؟
خدا پدر نیک آهنگ را بیامرزد که گفت :"جناح ماست" . پس کی اعلام وجود میفرمایید؟
***
یک پیشنهاد
کسانی که توانایی فنی اش را دارند یک لوگو طراحی کنند بعنوان مخالفت با این برخوردها و دوستان این لوگو را در وبلاگ خود نصب کنند

 
300 the movie