می بینم که همه هجوم می آورند
گرد کودک بخشنده ، تا جایی که نزدیک است بر زمینش بیفکنند
و او ، همچنان که در رویا ، جواهرات را به رقص میآورد
و مردم بی وقفه می قاپند
...
ولی اینک نمایشی تازه
آن یکی که تقلا می کرد تا چیزی بقاپد
پاداش بدی در برابر زحمت خود می یابد
دستاوردش ناگهان به هوا می رود
و دانه های گردن بند مروارید پراکنده می شود
...
و در کف دست او سوسکها می لولند
وقتی هم که دیوانه ی بینوا دور می ریزدشان
گرداگرد سرش در وزوز می آیند
آن دیگری ، به جای میلیونها سکه
جز شاپرکهای شوخ به چنگ نمی آورد
...
کودک شعبده باز وعده فراوان می دهد
ولی جز نقش ظاهر نمی بخشد
***
از فاوست ، شاهکار گوته
***
شعر مطلب قبلی هم از ایرج میرزا بود
|