نوشتهی اخیر آقای اکبرین در "روز" به تاریخ پنجشنبه 19 بهمن 1385 که در زیر میآورم خواندنی است
آورده اند که مرحوم مهدي بازرگان در آخرين روزهاي عمر خطاب به مرحوم سيد احمد خميني گفته است: تفاوت من با پدر شما اين بود که من اسلام را براي ايران مي خواستم و او ايران را براي اسلام
مي توان پرسيد که بازرگان کدام اسلام را براي ايران مي خواست و يا اينکه امام خميني ايران را به سوي کدام اسلام مي برد ؟ پاسخ هر چه باشد اما ، آرمان امام خميني به جمهوري اسلامي تبديل شد و بازرگان در عملي کردن انديشه اش ناکام ماند و اين ما هستيم که در پايان دهه ي سوم انقلاب ، مي توانيم ميان تجربه عملي امام خميني و افق نظري بازرگان به مقايسه بنشينيم
آنچه به عنوان "دولت ديني" پيش روي ماست حتّي با چشم پوشي از کارنامه ي آن ، از يک مشکل اساسي در مبناي نظري خود رنج مي برد و آن اينکه دولت ديني ، تابع قانون ديني ست و قانون ، همگان را موظف به تبعيت از خويش مي کند ؛ زيرا با رأي اکثريت ، مشروعيت مي يابد و اقليت بايد به آن تمکين کنند چه از سر رضايت و چه از سر اکراه ؛ اما دين به حکم "لا اکراه في الدين" خود را بر هيچکس تحميل نمي کند ، اقليت و اکثريت نمي شناسد و حتي يک نفر را نيز به اکراه ، ديندار نمي خواهد . اينجاست که از قانون ديني و "دولت اسلامي" ترکيبي متناقض پديد مي آيد : "قانون" که اکراه را مجاز مي شمارد و "دين" که نه تنها اکراه را مجاز نمي داند بلکه با اکراه نابود مي شود
آن کس که اسلام را براي ايران مي خواهد آن را به جامعه مدني مي سپارد تا مردم به تناسب خواسته ها ، نيازها و پرسش هايشان با اسلام ارتباط برقرار کنند و پاسخ بگيرند و دولت تنها موظف است بستر مناسب را براي رواني و فراواني دينداري با شکل ها و برداشت هاي مختلف فراهم کند.
سخنراني امام در 12 بهمن 57 گواهي مي دهد که او باور داشت دولت اسلامي مي تواند آرمان هاي نخستين انقلاب را تأمين کند
اما حالا 28سال از آن روز گذشته است در حاليکه دولت اسلامي جاي جامعه اسلامي را تنگ کرده و بسيار پررنگ تر از آن است
آيا راه بازرگان مطمئن تر از راه امام خميني بود ؟ آيا دولت سکولار بهتر از يک دولت اسلامي مي توانست ما را به جامعه اسلامي برساند ؟ اصلاح طلباني که به جامعه ديني مي انديشند بايد با صراحت و شجاعت به اين پرسش ها پاسخ دهند و از ياد نبرند که فرصت زيادي براي اشتباه کردن ندارند
آورده اند که مرحوم مهدي بازرگان در آخرين روزهاي عمر خطاب به مرحوم سيد احمد خميني گفته است: تفاوت من با پدر شما اين بود که من اسلام را براي ايران مي خواستم و او ايران را براي اسلام
مي توان پرسيد که بازرگان کدام اسلام را براي ايران مي خواست و يا اينکه امام خميني ايران را به سوي کدام اسلام مي برد ؟ پاسخ هر چه باشد اما ، آرمان امام خميني به جمهوري اسلامي تبديل شد و بازرگان در عملي کردن انديشه اش ناکام ماند و اين ما هستيم که در پايان دهه ي سوم انقلاب ، مي توانيم ميان تجربه عملي امام خميني و افق نظري بازرگان به مقايسه بنشينيم
آنچه به عنوان "دولت ديني" پيش روي ماست حتّي با چشم پوشي از کارنامه ي آن ، از يک مشکل اساسي در مبناي نظري خود رنج مي برد و آن اينکه دولت ديني ، تابع قانون ديني ست و قانون ، همگان را موظف به تبعيت از خويش مي کند ؛ زيرا با رأي اکثريت ، مشروعيت مي يابد و اقليت بايد به آن تمکين کنند چه از سر رضايت و چه از سر اکراه ؛ اما دين به حکم "لا اکراه في الدين" خود را بر هيچکس تحميل نمي کند ، اقليت و اکثريت نمي شناسد و حتي يک نفر را نيز به اکراه ، ديندار نمي خواهد . اينجاست که از قانون ديني و "دولت اسلامي" ترکيبي متناقض پديد مي آيد : "قانون" که اکراه را مجاز مي شمارد و "دين" که نه تنها اکراه را مجاز نمي داند بلکه با اکراه نابود مي شود
آن کس که اسلام را براي ايران مي خواهد آن را به جامعه مدني مي سپارد تا مردم به تناسب خواسته ها ، نيازها و پرسش هايشان با اسلام ارتباط برقرار کنند و پاسخ بگيرند و دولت تنها موظف است بستر مناسب را براي رواني و فراواني دينداري با شکل ها و برداشت هاي مختلف فراهم کند.
سخنراني امام در 12 بهمن 57 گواهي مي دهد که او باور داشت دولت اسلامي مي تواند آرمان هاي نخستين انقلاب را تأمين کند
اما حالا 28سال از آن روز گذشته است در حاليکه دولت اسلامي جاي جامعه اسلامي را تنگ کرده و بسيار پررنگ تر از آن است
آيا راه بازرگان مطمئن تر از راه امام خميني بود ؟ آيا دولت سکولار بهتر از يک دولت اسلامي مي توانست ما را به جامعه اسلامي برساند ؟ اصلاح طلباني که به جامعه ديني مي انديشند بايد با صراحت و شجاعت به اين پرسش ها پاسخ دهند و از ياد نبرند که فرصت زيادي براي اشتباه کردن ندارند
|